مردم ایران، رمانتیک و حساسند؛ و این حساسیت و رمانتیک بودن، متأسفانه بیش از آنکه به معنای مثبت و آفرینگرش باشد، به علت تربیتنشدگی و غریزی بودن، به بدویترین فرم ممکن ظهور پیدا میکند و گاهی خشونتی در خود دارد که هرگز برای هیچ ملت خونسرد و بیتفاوتی رخ نمیدهد. شاید بهتر باشد برای تببین این ویژگیها بهجای واژههای «رمانتیک» و «حساس» از «تأثیرپذیر» و «تندمزاج» استفاده کرد. اما واژههای اخیر نیز به علت بار منفیشان، گزینههای چندان مناسبی به نظر نمیرسند. در زبان فارسی باید واژه ای یافت که این حساسیت را توأمان به شکل مثبت و منفی اش نشان بدهد. مردم ایران، حساس و تأثیرپذیرند چرا که میتوانند هم برای آوارگی زلزلهزدگان اشک بریزند و ارزشمندترین چیزهایشان را برای کمک ببخشند و همزمان، تماشای اعدام در ملاءعامِ مجرمی را از دست ندهند. هنگام تماشای یک صحنهی خشونتبار تلویزیونی چشمهایشان را ببندند و همزمان برای ادامهی جنگ اسرائیل و فلسطین هورا بکشند و سینه چاک کنند. این خاصیت البته نه فقط مختص مردم ایران، بلکه ویژگی تمام اقوام ناآگاه و عقب نگه داشته شدهی دنیا است. احساسات آنگاه که تربیت نشود و با ادبیات و هنر و تمدن فرهیخته نگردد، انتحاری و جنگجو میشود و با ندایی و نوایی از سویی به سوی دیگر تغییر جهت میدهد. ابزار دست آنانی میشود که به جای مردمِ حساس، میاندیشند. مردم ایران به واسطهی دوری از فرهنگ و ادبیات و هنر به شکل مدرن و پرسشگر و چالشبرانگیزش و حبس اطلاعاتی، در حساسترین برهههای تاریخی به مثابه مردمی عمل کردهاند که در اتاق تاریک هر کدام با دست یک جای فیل را گرفتند و یک تصور نو از آن ساختند. روزی به خیالِ اینکه دیگر وقت انقلاب و ستاندن حق از پادشاه ظالم است، به خیابان میریزد؛ به غمگینانهترین فرم ممکن کشته میشود؛ پادشاه ظالم را فراری میدهد. فردای دگر خود نشسته بر مسند او به قساوت و بیرحمی و انتقام جان میگیرد. روزی هیچ گزینهی دیگری را جز سقوط رژیم پهلوی و اعدام شاه برای نجات کشورش نمیبیند، روز دیگر به حسرت جلال و جبروت بر باد رفته آهِ سینه سوز می کشد.
***
شهبانوی سابق ایران، فرح دیبا، زن زیبا و جذابی است، حتی با وجود کهولت سن چیزی از جذابیت و آراستگی او کم نشده است، آدابدان است و خوب حرف میزند. در عین حال مادر است. تصاویر گذشتهی زندگیاش -که این روزها به لطف نوستالوژی پدیدار شده برای ایرانِ عصر ِگذشته کم هم نیستند- همه از سلیقهی خوب هنری و نیکوکاریهایش مقابل مردم فقیر و ستمدیده حکایت دارند. در مستند «از تهران تا قاهره» این زن، این مادر مهربان، مینشیند روی صندلی مصاحبه و با دیدن تصاویر روزهای پایانی حکومت پهلوی و روزهای آغازین انقلاب بهمن ۵۷، از غمها و سختیهایی میگوید که خانوادهی پهلوی از هنگام خروج از تهران تا زمان مرگ محمدرضا شاه در قاهره، به جان کشیدهاست. حرفهای مادرانهی فرح دیبا، همه قابل درک و احساسبرانگیز است تا آنجا که بیننده با بغضهای شهبانو بغض میکند و با خندههایش شاد میشود. ترکیبِ هنرمندانهی تصاویر کمتر دیده شده، با موسیقی بجا و دلانگیز و صدای فرح دیبا که شمرده و آرام حرف میزند و گاهی با دیدن بعضی تصاویر، خودش تعجب میکند، افتخار میکند، یا شاد و غمگین میشود؛ هر بینندهای را با خود همراه میکند. وفاداری این زن به شوهرش -که ضمن حرفها به آن اشاره میشود – و غمخواریهای مادرانه برای فرزندانش هم در تکمیل چهرهی این مادر وفادار سنتی نقش مهمی دارد. تا اینجای کار را ایرادی نیست؛ حتی باید به فیلمساز تبریک هم گفت که بخشی از خاطرات و حرفهای کسی را ثبت کرده که آنسوی شادی مردمِ غره از انقلاب، به عنوان یک همسر و یک مادر، ستم میکشیده است و بدین ترتیب فیلم بخش خاموشی از تاریخ را ثبت میکند.
اما فیلم عملن به دنبال ثبت یک حادثهی تاریخی نیست، چون هیچ تلاشی را برای شفافسازی مواضع مختلف در قبال این حادثه نمیکند و به عوض تمام مدارک و چیدمان مصاحبه در جهت ساخت یک پروپاگاندای آشکار است. ایراد کار از آن جا شروع میشود که این مادر غمخوار، ضمن قصهگویی و ذکر مصیبتهای رفته بر خودش، سعی در توجیه چهرهی شاه وتبیین چگونگی انقلاب مردم ایران دارد و در این راه به دروغهایی متوسل میشود که در خوشبینانهترین وضعیت هم نمیتوان به آنها بی توجه بود و حتی به حساب ناآگاهی فرح دیبا گذاشت. آنجا که شهبانوی وفادار در وصف فضیلتهای شوهر و البته با همراهی فیلمساز که بخشهایی از مصاحبههایی شاه با خبرنگارهای انگلیسی و امریکایی پخش میکند -که در آنها شهنشاه، مقتدرانه عنوان میکند که در موردِ پایین آوردن قیمت نفت کوتاه نخواهد آمد و وقت آن رسیده است که چشمآبیها بیشتر کار کنند- ، به این سو میرود که دایی جان ناپلئونوار تمام دلایل و سبب انقلاب مردم ایران را بر گردن امریکا و انگلیس و در نارضایتی این دولتها از افزایش قیمت نفت خلاصه کند؛ آن جا که دستهای خونین تظاهرکنندهها آغشته به خون گوسفند شمرده میشود و ناراضیها اغتشاشگرانی فریبخورده و تربیت شدگان امریکا، شوروی، چین، کوبا و لیبی؛ و آنکه شاههرگز نمیخواسته مسند سلطنتش را بر خون ملت بنا کند.
باید از شهبانوی فراموشکار پرسید که واقعاً فکر میکند همهی شکنجهها و تبعیدها و کشتارهای خیابانی و بیژن جزنیها، فاطمه امینیها، خسرو گلسرخیها، اعدامها و حبسهای سیاسی هم به همین اندازه خون گوسفند و تابوتِ جعلی بود؟ کشتار میدان ژاله که زیر نگاه خبرنگاران داخلی و خارجی ثبت شد و سند شد، با خون چند گوسفند پدید آمده بود؟ چند فاطمه امینی دیگر باید زیر شکنجهی ساواک کشته میشد تا شهبانو بداند که مادر فاطمه هزار برابر بیشتر از خودش، مادر فرحناز پهلوی، رنج کشیده است وقتی مأمورین همین شاهِ بیتقصیر دخترِ جوانش را آنقدر زدهاند و سوزاندهاند تا بمیرد. باید از شهبانو پرسید چطور نه تنها فراموش میکند که شوهرش با یاری همین انگلیسها و امریکاییها، بر علیه دولت مردمی دکتر مصدق کودتا میکند و دوباره به تخت سلطنت مینشیند؛ بلکه محمدرضا را همراه و طرفدار دکتر مصدق میکند. اعجاب برانگیز نیست که محمدرضا پهلوی دوست مصدق باشد؟ باید از شهبانو پرسید چرا شاهِ اینهمه وطن پرست پیشترها، قبل از آنکه کار به اعتصابها و کشتارها و عذرخواهی از ملت بکشد حتی لحظهای با خودش نیندیشید که برای نجات وطن میتواند کنار بکشد؟ گزینهی صرفنظر کردن از تاج و تخت آن قدر برای فرح دیبا دور از ذهن است که در طول فیلم نه تنها از شیوهی بیان عناوین وی -اعلی حضرت، ولیعهد، والا حضرت و …- برای اعضای خانوادهاش آشکارا مشخص است بلکه مستقیمن نیز به آن اشاره میکند.
در اینکه سرانجامِ انقلاب ۵۷ غمانگیز و تأسفآور بوده شکی نیست. انقلاب ۵۷ به فرزندان خودش هم رحم نکرده و یکی پس از دیگری قربانیشان کرده است. هردو فرد انقلابی که در فیلم دیده میشوند- ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده- به شدیدترین شکل ممکن عقوبت شدهاند، یکی هنوز در زندان است و دیگری در همین انقلاب اعدام شده است. بسیاری از وابستگان پهلوی به خشونتبارترین شکل ممکن کشته شدهاند و داراییهایشان تصاحب شده است. در همین انقلاب تمام شکنجهها و کشتارها و استبدادها بازتولید شده است؛ حتی در این میان، بخشی از آزادیهای اجتماعی هم از دست رفته است. اما حقیقت این است که هیچکدام این استبدادها، فسادها و دروغها در انقلاب ۵۷ زاییده نشدهاند. درست نیست شهبانو این همه فراموشکار باشند اگر نخواهیم از واژهی دروغگو استفاده کنیم. فرح دیبا و این فیلم همانطور که در بسیاری موارد دیگر سکوت کرده بودند، بهتر بود در ماجرای مصدق و حتی هویدا که به فرمان محمدرضا زندانی شده بود سکوت میکرد نه آنکه با دروغ تلاش میکرد تا واقعیت را جور دیگر جلوه دهد.
مستند از تهران تا قاهره با سمپاتی بییننده با خانوادهی پهلوی از طریق نشان دادن فشارها و غمهای وارد شده بر این خانواده – محمدرضا، فرح و چهار فرزندشان- در سختترین بازهی زمانی، یعنی از زمان خروج از ایران تا مرگ شاه، سعی دارد تا با تأکید بر این رنجهای حقیقی و به یاری کاراکتر ارائه شده از شاه به عنوان مردی مذهبی، خانواده دوست و میهنپرست،-فرم ایدهآل مرد ایرانی- و فرح دیبا به عنوان زنی فداکار، مشفق و همراه همسر و رنج کشیده؛ تمام دلایل نارضایتیها و انقلاب مردم را تحت سایهی ارادهی کشورهای غربی و بلاهت و خشونت مردم پاک کند. انگشت گذاشتن فیلمساز روی روابط خانوادگی شاه از همین جا نشأت میگیرد. اما این پرسش را مطرح میکند که اگر چنین تصویری از زندگی شخصی باقی دیکتاتورها و ظالمان تاریخ امکان ارائه میداشت این همدردی ایجاد نمیشد؟ یقینن آگوستو پینوشه، سعید امامی و قاضی مرتضوی هم پدران خوب و مهربانی بودند.
***
میگویند تاریخ را پیروزمندان نوشتهاند. شاید بتوان این گفته را اینطور تکمیل کرد که نه تاریخ و نه هیچ حادثه ای را نمی شود تک خطی، تک بعدی، و با دیدهی حق یا باطل نگریست. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم تاریخ را شکستخوردگان و پیروزمندان از زوایایی مختلف زندگی کردهاند و نوشتهاند. درستتر آن است که تاریخ خوانده شود؛ ولی در ستایش یا علیه کسی قضاوت نشود. تاریخِ یک ماجرا، مثل شعور یک مفهوم باید در روح آدمی رسوب کند تا به درک آن برسد. بیش از آنکه تاریخ و دانستن آن و تشخیص دروغ از حقیقت وسیلهای باشد برای شناخت غلط یا درست بودن حاکم، ما مردم و سازندگان تاریخ، به جای آه کشیدن بر حالِ خاندان پهلوی یا جبهه گرفتن در مقابل آنها، به جای حساسیتهای بیفکرانه و دفاع بیچون و چرا ازانقلاب ۵۷، یا زیر سؤال بردن آن به تمامی و ستایش و نوستالوژی داشتن بر روزگار پهلوی، باید با خود بیندیشیم که کدام شرایط تاریخی امکان رسیدن به آرمانهای انسانی را با کمترین هزینهی تاریخی برایمان فراهم میکند؟ آیا بهتر نیست برای همیشه واژهی انقلاب را در ردیف واژههای منفور و مضموم مثل اعدام، عملیات انتحاری، جنگ و مانند اینها در بیاوریم و به جای حسرت بر گذشته، یا تنفر از آن و ستایش حال، به اصلاحات بنیادین بدون یک انقلاب کامل بیندیشیم؟
پ.ن: عکس مربوط است به کشتار شهریور ۵۷، جمعهی سیاه
پاسخ دهید